پارت هفتاد

زمان ارسال : ۷۲ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 7 دقیقه

همین که سوفیا خواست او را دلداری دهد صدای بال زدن برهام در میان راهروی سبز پیچید.

برهام به آرامی روی زمین نشست و با یک تکان به حالت انسانی خود برگشت.

رونیکا با خوشحالی از جا برخاست و سمت او دوید.

- وای خوبی؟ چرا انقدر دیر کردی؟

بعد از این حرف شروع به وارسی او کرد تا از سلامتش مطمئن شود.

برهام آرام خندید.

- به خدا خوبم من، ببین.

بعد چرخی

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • سارا

    00

    وای برگام ریخت😶اصلا انتظار نداشتم گذشته ی آرشام اینجوری باشه. چقدر دلم براشون سوخت

    ۲ ماه پیش
  • نگار بنی هاشمی | نویسنده رمان

    😂من خودکم انتظار نداشتم 🤭

    ۲ ماه پیش
  • مریم

    00

    چقدر بدِ که بشی موجودی که دلت نمی خواد باشی

    ۲ ماه پیش
  • نگار بنی هاشمی | نویسنده رمان

    خیلی از آدم‌های بد خودشون یه زمانی قربانی بودن و بد بودن انتخابشون نبوده ولی دنیا بی‌رحم‌تر از این حرفهاست😢

    ۲ ماه پیش
  • نیلوفر آبی

    00

    مثل همیشه عالی بود خسته نباشید

    ۲ ماه پیش
  • نگار بنی هاشمی | نویسنده رمان

    مرسی که انقدر مهربونی🥰

    ۲ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.